حافظ نظری بر منه دیوانه نکردی
من مشکل خود گفتم و تو چاره نکردی
هر چند تو خوبی و من از رو سیاهانم
اما تو گنه کردی که این کار نکردیؤش
خدایا من میدانم:
تله خاکی بودم ،تو به من رو کردی
ور نه من کی بتوانم که به معراج روم
عاشقم گشتی و از خاک به عرشم بردی
کوتهی از خود من بود که بر خاک شدم
خدایا باز میدانم که قبل از من:
آنقدر بودند و رفتند و نشد برگردند
اما چه کنم که:
من نرفته ،راه برگشت فراموشم شد
خدایا کمکم کن نکند دیر شود
میترسم از آن روز که خودم میمانم و خودم.